پدربزرگ

پدر بزرگ من مردی فرهیخته است...

پدربزرگ

پدر بزرگ من مردی فرهیخته است...

تلنگری که هرگز نزدی

آقاجون،‌مهربون،‌فهمیده،دانشمند، آگاه،با درایت 

 

خیلی چیزها رو توی زندگی بهمون یاد دادی،‌هنوز هم در حال یاد دادنش هستی  

مثلا همین دیروز خونه ی بابا اینا بودی،‌داشتی با ملینا بازی می کردی انگار نه انگار که بیشتر از نود ۹۰ سال تفاوت سنی دارید. داشتی دقیقا مثل یک بچه باهاش ورجه و وورجه می کردی این طرف و اون طرف اتاق و همین طور که درحال بازی بودی با صدای بلند می گفتی که

ادامه مطلب ...

بزرگ معلم خاندان تاجیک اسماعیلی

سلام 

هفته ی معلم مبارک 

همین... 

 

 

آقاجون ...بی تعارف ، بی بروبرگرد، بی دغدغه ، بی سرو صدا، بی  خنده، بی شوخی، بی دعوا، بی هیچ کلکی ، یکی از بزرگترین معلم های زندگی منه... 

 پس  

آقاجون روزت مبارک

قربون عالم بچگی...

 قربون بچگی ها.... چه عالمی داشتیم... 

این پست رو باید توی وبلاگ (یک فنجان حرف تازه دم )‌می گذاشتم ، یعنی توی وبلاگ نوه ی سوم آقاجون ، سرکار خانم مهندس زهرا داوری کیا... ولی چون عامل اصلی نسبت ما  با هم،‌آقاجونه ، یعنی بزرگ خاندان تاجیک اسماعیلی، بنابراین فرقی نمی کنه که اینجا بنویسم یا اونجا... 

... آی گفتی ،‌زهرا جون... دومینو بازی ... شبهای تابستون... توی ایوان ۲۰ متری خونه ویلایی مادرجون و آقاجون... از توی پشه بند سرمون رو می آوردیم بیرون و در حالیکه جا تنگ بود و تنه هامون به هم  چسبیده بود،‌دقیقا برعکس لاله و لادن خدا بیامرز ،‌که از سر به هم چسبیده بودند، دومینو ها مونو می چیدیم... و خدا خدا می کردیم که سر و صدامون رو نشنوند و بهمون نگند: بخوابید دیگه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه .....!!!!!! 

    ضمنا قربون نامردی های بچگی که فقط در حد صبح زودتر بیدار شدن و دومینو های دیگری رو زمین ریختن بود ، نهایت نامردی یک بچه ،تلنگر زدن به دومینو های رقیبه... همین... اما الان کمترین حد نامردی به هم ریختن کل ترکیب فکر،‌احساس و زندگی یه آدم دیگه است... عجب دنیای نامردی...! 

... خدا جون ... کمک کن که من صبح زودتر بیدار نشم... مبادا وسوسه وادارم کنه که به دومینوی رفیقم (و نه رقیبم )، با سر انگشتی تلنگر بزنم....

عارف بازی در نیارید...

دیدید بعضی ها حرف های خیلی قلمبه و آنچنانی می زنند و با هزار ولع شمارو به دین و دینداری دعوت می کنند ، ولی دریغ از سر سوزن تآثیر که روی شما ایجاد کنند؟؟؟؟؟دیدید خیلی ها مدام دم از اسلام و قرآن و خدا می زنند ولی یک هزارم یک ریشتر هم ته دلتون رو به لرزه نمی اندازند؟؟؟؟دیدید آدمهایی رو که فکر می کنند اوج با خدابودنند ولی دریغ از یک لحظه که خدا توی وجودشون دیده بشه؟؟؟؟واقعا چرا؟؟؟؟؟ 

   آره ، دوروبرت پره از این آدمها . هیچ کدومشون عملا دستتو نمی گیرند که بزارنت سر جاده دین،‌همه شون نیاز خودشونو برای احساس مفید بودن ارضاء می کنند و دارن دائمابه خودشون مثلا لطف می کنند ،‌نه به شما... ولی اینو هرگز نمی فهمند و تو هم نباید بهشون بگی... آدمها دوست ندارند که تحلیلشون کنی. دوست ندارند کشفشون کنی. دوست ندارند چیزهایی ازشون بدونی که خودشون هنوز نمی دونند.پس اگر چیزی توی اونها کشف کردی،‌مثل یک راز ، پیش خودت نگهش دار... 

   پدر بزرگ من یه جور متفاوتی با خداست،

ادامه مطلب ...

خدا همان است که پیش روی ماست

به هر کجا بروی جز خدا چیزی را ملاقات نمی توانی کرد  

خدا همان است که پیش روی ماست 

 

 

 

یادمه بچه که بودیم بابا هیچ وقت ما رو برای نماز صبح بیدار نمی کرد مگر اینکه شب قبلش  ازمون می پرسید که می خواهید برای نماز صبح بیدارتون کنم؟؟؟ و اگر جواب مثبت بود ؛ پس بیدارمون می کرد.... همیشه جواب مثبت بود.  سالها گذشته و هنوز که هنوزه نمی بینم پدر / من یا خواهر هامو برای نماز صبح بیدار کنه ؛ ولی همیشه با صدای نمازش همه بیدار می شیم. فکر می کنم این روش برای ترغیب ما بچه ها به نماز فوق العاده است. قشنگه . بی نهایت. مطمئنم که پدرم این روش رو از پدرش یاد گرفته . خیلی پیش میاد که خونه آقاجون بخوابیم. ولی تقریبا اصلا پیش نیومده که صبح برای نماز بیاد بالای سرمون و بگه : زهره جان . بابا . نماز... واقعا پیش نیومده . فقط بلند بلند دعای مخصوص خودشو می خونه که حفظ نیستمش . فقط  می دونم آخرش می گه :جل جلاله... و انگار روی تمام حروفش تشدید می ذاره . آخه بلند و محکم تلفظ می کنش... بنابراین ُ‌۲ ثانیه بعد همه بیداریم و برای  زودتر نماز خوندن با عاطفه و فائزه سر چادر نماز دعوا می کنیم... و فکر می کنم این تنها دعواییه که خدا رو می خندونه... 

آقاجون به خاطر شیوه ی تربیتی منحصر به فردت ..... ممنونیم.............