پدربزرگ

پدر بزرگ من مردی فرهیخته است...

پدربزرگ

پدر بزرگ من مردی فرهیخته است...

قربون عالم بچگی...

 قربون بچگی ها.... چه عالمی داشتیم... 

این پست رو باید توی وبلاگ (یک فنجان حرف تازه دم )‌می گذاشتم ، یعنی توی وبلاگ نوه ی سوم آقاجون ، سرکار خانم مهندس زهرا داوری کیا... ولی چون عامل اصلی نسبت ما  با هم،‌آقاجونه ، یعنی بزرگ خاندان تاجیک اسماعیلی، بنابراین فرقی نمی کنه که اینجا بنویسم یا اونجا... 

... آی گفتی ،‌زهرا جون... دومینو بازی ... شبهای تابستون... توی ایوان ۲۰ متری خونه ویلایی مادرجون و آقاجون... از توی پشه بند سرمون رو می آوردیم بیرون و در حالیکه جا تنگ بود و تنه هامون به هم  چسبیده بود،‌دقیقا برعکس لاله و لادن خدا بیامرز ،‌که از سر به هم چسبیده بودند، دومینو ها مونو می چیدیم... و خدا خدا می کردیم که سر و صدامون رو نشنوند و بهمون نگند: بخوابید دیگه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه .....!!!!!! 

    ضمنا قربون نامردی های بچگی که فقط در حد صبح زودتر بیدار شدن و دومینو های دیگری رو زمین ریختن بود ، نهایت نامردی یک بچه ،تلنگر زدن به دومینو های رقیبه... همین... اما الان کمترین حد نامردی به هم ریختن کل ترکیب فکر،‌احساس و زندگی یه آدم دیگه است... عجب دنیای نامردی...! 

... خدا جون ... کمک کن که من صبح زودتر بیدار نشم... مبادا وسوسه وادارم کنه که به دومینوی رفیقم (و نه رقیبم )، با سر انگشتی تلنگر بزنم....

نظرات 1 + ارسال نظر
یکی از نوه های آقاجون یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:47 ب.ظ

کی دیگه الان دومینو می چینه؟
الان دنیا دنیای بمب و باروت و باتومه... (چه جووووی)
پس آرام بخوابید که صبح بیداری کسی دومینویی نچیده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد