پدربزرگ

پدر بزرگ من مردی فرهیخته است...

پدربزرگ

پدر بزرگ من مردی فرهیخته است...

وعده ی ما ،‌ویلای عمو حبیب....

  به خاطر مشغله های فراوون و گرفتاریهای زندگی ماشینی(البته که دارم شعارگونه صحبت می کنم)،‌خیلی  کم پیش میاد که در جایی غیر از خونه ی آقاجون و مادر جون ،‌دور هم جمع بشیم. خدا بهشون عمر طولانی بده ، واقعا بزرگترها بچه ها رو  به هر بهانه ای شده دور هم جمع می کنند. ولی هر چند که فرصت های کمی برای دور هم بودن در جایی غیر از هتل آقاجون ، وجود داره ،‌اما معمولا همیشه دور هم بودن و با هم نشستن ، کلی  بهمون خوش می گذره و کلی هم برامون خاطره داره... جمعه ان شاالله قراره کل خاندان تاجیک اسماعیلی در ویلای عمو حبیب دور هم جمع بشیم... نکته جالب اینه که آقا جون و مادر جون که معمولا تا خونه عمه فاطی به زحمت می روند(همانطور که مستحضرید، خانه ی مذکور دیوار به دیوار منزلشان قرار دارد)،‌برای رفتن به ویلای مذکور واقع در مشا ،‌لحظه شماری می کنند.   

 

  یه ویژگی اخلاقی توی آقاجون هست که برای بیان اون ،‌این همه مقدمه چینی کردم.... 

اینکه آقاجون عاشق اینه که بچه هاش دور هم باشند ،‌اگر خودش و مادرجون هم در این جمع حضور داشته باشند که برایش فوق العاده است ،‌اگر هم به هر دلیلی نتونند توی جمع بچه ها و نوه ها شرکت کنند،‌لحظه به لحظه اون جمع رو رصد می کنند و با تلفن زدن به صاحب خونه و صحبت با یکی دو تا از مهمونها ( که همون بچه ها  و نوه ها هستند)،‌خوشحالی خودشون رو از اینکه بچه ها خوش هستند ،‌ابراز می کنند. چقدر قشنگه که سنت رفت و آمدها و صله ارحام زنده بمونه و اینقدر بهش ارزش بدیم. آقاجون و مادر جون شب به شب یا حداکثر چند شب در میون به تمام بچه ها و نوه ها زنگ می زنند و از احوال اونها می پرسند... امشب هم آقاجون زنگ زد و بعد از اینکه حال همه رو پرسید ،‌یادآوری کرد که برنامه ی جمعه یادتون نره.... وعده ی ما ویلای عمو حبیب....

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد