پدربزرگ

پدر بزرگ من مردی فرهیخته است...

پدربزرگ

پدر بزرگ من مردی فرهیخته است...

یک روز به یاد ماندنی در هتل حبیب

سلام 

دیروز مهمان عمو حبیب بودیم در قطعه ای از بهشت ،‌که همه جای زمین قطعه ای از بهشته ،‌وقتی که یک عده فامیل با دلهای باصفا و پر از صمیمیت ، اونجا دور هم جمع می شن... 

جاتون خالی  

   همه بودیم ... منظورم از همه ،تمامی فرزندان و نوه ها و فامیلهای وابسته به نوه ها ونتیجه ها  ،‌جز عمو احسان تاجیک اسماعیلی  که به علت درد در ناحیه کمر خانواده ی خود را نیز از دیدار ما محروم نمود.....  

   جای همشون خالی بود...

 

   انصافا روز خوبی بود... همه زحمت می کشیدند که به خودشون و دیگران خوش بگذره... هرگز پرده از راز قلیون کشیدن برنمی دارم اما قلیون که به وسط اومد ،‌آقاجون سر صحبت رو به نصیحت و خاطره باز کرد که چون اینجا وبلاگ آقاجونه موظفم که براتون بازگو کنم.... 

   آقاجون گفت :«سالهای سال سیگار کشیدم  تا حدود ۱۷ - ۱۸ سال پیش که یه بار مادر جون از پیش دکتر برگشت و گفت که( دکتر ازم پرسیده سیگار می کشی ؟ گفته ام : نه ،‌ولی همسرم سیگاریه... و دکتر گفته : وای به روزی که دود سیگار بهت بخوره...  ) 

   من هم همون لحظه سیگار رو کنار گذاشتم و دیگه نکشیدم...  »

 چه عشقی و چه همتی!!

 البته آقاجون می گفت به نفع خودم هم شد ولی اولش به خاطر مادرجون کنار گذاشتمش...  

با این حال ،‌چه عشقی ،‌چه همتی و چه مرامی!!!

 

 

 شاید این یه خاطره کوتاه و کمی هم جالب باشه ولی حقیقت اینه که شاید یکی از دلایلی که زندگی های قدیم دوامی خیلی بیشتر از زندگی های امروزی داشت این بوده که  درسته که زن ها و مردهای قدیمی شاید بلد نبودند که جملات عاشقانه بگن و با الفاظ زیبا با هم صحبت کنند اما انصافا افکار زیبایشان را مستقیما از ذهن به عمل می آوردند و اون وسط با واسطه ی زبان دستکاریش نمی کردند...  

   بعضی از مردهاو زن های امروزی دنیا دنیا حرف های قشنگ می زنند که سر سوزنش رو هم نمی تونند عملی کنند ،‌این می شه که هر روز کلی جر و بحث دارند  و .....خدایی نکرده.....ولی واقعا قدیمی ها ،‌مرد عمل بودند..... 

    

 

نصیحت مستقیم: 

   اگر بزرگتری براتون خاطره تعریف کرد ،‌شما اون رو خوب گوش بدید ،‌شاید خودش هم ندونه که با تعریف یه خاطره ی کوچیک ،‌ممکنه چه درس های بزرگی به شما بده....

نظرات 3 + ارسال نظر
عاطفه شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:52 ب.ظ

خیلی خوش گذشت
جاشون واقعا خالی بود

مریم یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:15 ق.ظ

پس جای ما واقعاً خالی بود...

بله البته

Mrkh دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ

عالی بود!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد