پدربزرگ

پدر بزرگ من مردی فرهیخته است...

پدربزرگ

پدر بزرگ من مردی فرهیخته است...

خوشبختی ،‌چیه؟؟؟؟؟

خوشبختی چیه ؟  و خوشبخت کیه؟ 

 یه سئوال تکراری که فکر نکنم کسی جوابشو بدونه . اگر هم بدونند در همین حد جواب می دن که : خوشبخت منم دیگه .... یا ، .....بابادلت خوشه... خوشبختی کجا بود.... 

  

  

ولی فکر کنم یه جواب براش پیدا کردم،‌ دقیقا به شیوه ی ارشمیدس.....  

 

......خوشبختی یعنی اینکه وجودت برای دیگران مایه ی آرامش باشه ،‌اونقدر زیاد ،‌که اگر فقط چند روز نبیننت ،‌ حسابی ، جای خالی تو رو توی زندگیشون احساس کنند...... همین.....

روزت مبارک ، مادرجون

   از بچگی همه اش شنیدیم که پشت یک مرد موفق ،‌یک زن موفق هست . درست به تعداد مرتبه هایی که شنیده ایم علم بهتر از ثروت است.  

  بچه تر که بودیم از شنیدنش هیچ احساسی بهمون دست نمی داد ،‌جز اینکه :  وای چقدر تکراریه!!! اما الان که بزرگ شده ایم و به اصطلاح سری توی سرها پیدا کرده ایم(البته اگر پیدا کرده باشیم)،‌قضیه یه طور دیگه است. هر بار که یک جمله برامون تکرار می شه نباید به خسته کننده  یا تکراری بودنش فکر کنیم ،‌بلکه باید فکر کنیم که چیزی که به نظر تکراریه ولی در حقیقت ،قدیمیه ،‌حتما ارزش موندن رو داشته ...پس باید بهش عمیق تر فکر کنیم... 

... درسته ، آقاجون که از اول فرهیخته نبوده حتما آدمهای زیادی برای فرهیخته شدنش از آرزوها و خواسته های خودشون گذشته اند،‌آدمهایی مثل مادرش مثل پدرش و البته مثل همسرش،‌مادرجون.  

مسلما صبر ،‌حوصله ، درایت ،‌گذشت ،‌مهربونی و عشقی که مادرجون در زندگی خودش ریخته، راه رو برای آقاجون هموار کرده ...  و نتیجه اش این شده که ما الان می گیم : پدر بزرگ ما ،‌مردی فرهیخته است... 

  بی انصافیه اگر از مادرجون تقدیر نشه...... 

  مادر جون ، روزت خیلی خیلی مبارک باشه




مدیریت تفکر و احساس

دیروز خونه ی آقاجون و مادر جون بودیم... ما، مامان،عمو حبیب ، عمو رحمت ،‌عمه فاطی و خانواده هامون...  

 بنابراین لازم نیست توضیح بدم که اصلا مجال مصاحبه با آقاجون در مورد عشق و ... نبود... ولی جاتون خالی ... دور هم عشق کردیم...  

  اصلا یادم نمی ره که باید ته و توه این قضیه رو در بیارم ...پس مطمئن باشد ،‌در میارم... ولی یه چیز باحال ،‌...دارم به کنه زندگی گذشته ی آقاجون پی می برم...  البته ،تا ازش اجازه نگرفته ام نمی تونم چیزی به شما بگم ... بنابراین ، قسمت دوم مطلب (آقاجون ... تا حالا عاشق شدی ؟) باشه برای بعد...  

   الان می خوام یه درس مدیریتی بهتون بدم... آخه این ترم به ارشد ها مدیریت درس می دم... و الان کلی جوّ مدیریتی بر ذهنم حاکمه...   

      ..... گاهی وقت ها توی زندگی ،‌توی موقعیتهایی قرار می گیرید که اصلا اون چیزی که می خواستید ، رو نمی بینید و واقعا اون چیزی رو که همیشه دنبالش بودید ،‌بین چیزهایی که پیش روتون هست،پیدا نمی کنید...مسلما اولین واکنش ،‌گیج و منگ شدنه ،‌دومین واکنش مآیوس شدنه ،‌و سومین واکنش می تونه خدایی نکرده ،‌ناشکری و کفران نعمت باشه... 

   ولی یه چیزی رو از من بشنوید و هیچ وقت فراموش نکنید... شاید اون چیزی که پیش روی شماست ،‌اقیانوس نباشه،‌شاید دریا نباشه،‌شاید رودخونه نباشه،‌شاید چشمه نباشه،‌شاید حتی یک برکه هم نباشه و فقط یک کاسه آب باشه.... شاید برای جواب دادن به عطش بی نهایت شما ،‌خیلی کم باشه... شاید براتون واقعا ناچیز باشه... ولی ، درس امروز اینه... قبل از اینکه کلامی بگید، قبل از اینکه قضاوت کنید ،‌یا حتی قبل از اینکه در خلوت خودتون به کم بودنش فکر  کنید.... یک مشت از آب اون کاسه به صورتتون بپاشید ... اگر از زلالی اون آب ،‌سیراب نشدید ، اگر تازه نشدید،‌اگر زنده نشدید... بعد کاملا آزادید که دلخور بشید...  

   توی زندگی ،‌همیشه همه چیز کاملا بر وفق مراد نیست. مهم اینه که از چیزهایی که فقط کمی خوبند،‌نهایت لذت رو ببرید.

 

بگذارید گریه کنه....

کوتاه و مفید..................یکشنبه بود که در هتل عزیز غوغایی به پاشد... ملینا برای بدست آوردن قیچی چنان هوارهایی می زد که گوش فلک به درد می اومد... طبق معمول که تا طوفان شروع می شه من و مامان و هر کس دیگه ای که اونجا باشه واسه  آروم کردن طوفان دست و پا می زنیم... دویدیم تا ساکتش کنیم...آقاجون گفت :ولش کنید.... بگذارید گریه کنه ... گفتم : چی ؟ چرا؟ گفت: گریه برای بچه ها مفیده ... از امام صادق به مفضل بن عمر نقل شده که : مفضل اگر بچه ای گریه می کنه خیلی تلاش نکنید زود که آرومش کنید ، بگذارید کمی اشک از چشمهاش بیاد ... چون مایعی توی مغزشون هست که باید با گریه تخلیه بشه وگرنه براشون مشکل ساز می شه..... بله زهره جان ، بابا بگذار  بچه گریه کنه .... کمی که اشک ریخت بعد ساکتش کن.... گریه براش مفیده